محل تبلیغات شما

قبلا بارها گفته ام که محبت» نتیجه شناخت» است؛ نتیجه انس است؛ نتیجه عادت و همراهی و تذکار است. انسان اگر به چیزی عادت کند و با آن چیز طی مدت نسبتا زیادی مأنوس باشد، یا در مدت زمان کمی نسبت به آن محبت و ارتباط عمیقی داشته باشد، حتما نسبت به آن محبت و انس پیدا میکند. ولو آن شیء یک چیز حقیر و بی ارزش باشد. حتما تا حالا برایتان اتفاق افتاده که بعد از مثلا چندسال از محله قدیمی تان، از کنار خانه قبلی تان که در او سالها زندگی کرده اید، از کنار مدرسه دوران ابتدایی یا راهنمایی یا دانشگاه تان رد بشوید و ناگاه دلتان برایش قنج برود و بگویید آه! خانه! آه مدرسه! آه دیوار! چه چیزی در این دیوار، به غیر از چندخشت و چندفرقان شن و ماسه و سیمان، وجود دارد که شما اینطور نسبت به آن احساس و علاقه و علقه دارید؟ اگر با نگاه ظاهربینانه ببینیم هیچ! ولی اگر به روح و روان و عاطفه و دل انسان توجه کنیم و آنها را هم در این رابطه دخیل کنیم، متوجه میشویم که این فقط یک دیوار نیست؛ بلکه او تجسم خود شما، تجربیات شما، بازیها و نوجوانیها و جوانیها و خاطرات و مخاطرات شماست. با توجه به این نکات است که شما میتوانید حتی به یک دیوار عشق بورزید. دیواری که ممکن است مثلا ده سال فقط از کنار او در سالهای نه چندان دور رد شده باشید. اما حالا که دوباره از کنارش رد میشوید نسبت به آن احساس تعلق میکنید و اگر وقت داشته باشید دوست دارید چند دقیقه ای کنارش بایستید و به او تکیه بدهید و حتی با او درددل کنید!

پس محبت نتیجه و محصول شناخت، انس و عادت است. حالا این انسان که میتواند به یک دیوار، به یک مشت خشت و گِل، عشق و محبت بورزد اگر مدتی با یک موجود واقعا ارزشمند و برتر، با یک سری مفاهیم عمیق و انسانی و الهی، با تنی چند از شخصیتهای اعجوبه و والامقام انسانی، با آثار خوب، با عادات و رفتارهای ارزشمند و خوب مؤانست داشته باشد و با آنها دمخور باشد و این بحرها و دریاهای عشق و علم و معرفت و حقیقت را بشناسد و مدام درحال مطالعه آنها باشد، آیا عشقی دیوانه وار و مجنون وار او را دربرنمیگیرد؟

آیا اگر انسان معاصر در زندگی و زمانه و شخصیت و شخص و آثار محمد، این پیامبر بزرگ و مهربان خدا، مطالعه کند و دقت کند و توجه کند، عاشق او، و تبعا، محتاج و نیازمند او و تفکرات او نمیشود؟ چرا راه دور برویم؟ اگر مسلمان معاصر واقعا حجاب های شناختش از محمد را کنار بگذارد، همان شناختی که او را از مطالعه بیشتر زندگی محمد بازداشته است و او را به همین اندک شناخت ناقص و محبت سطحی که از او دارد راضی کرده است، و یکبار دیگر از نو شروع به معرفت پیدا کردن نسبت به این شخصیت بی نظیر تاریخ بشریت کند، آیا محمد دیگری در ذهن و قلب و روحش زاده نخواهد شد؟ و از پس این شناخت جدید، این دوستی و همراهی جدید که درک تازه ای از دین و اسلام و خدا و جهان و محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سایر معصومین به او داده است، آیا خود و جهانش دچار یک دگرگونی و دگردیسی و انقلاب نخواهند شد؟ آیا جهانش یک جهان دیگر نخواهد شد؟ منظورم از جهان فقط جهان فردی نیست، بلکه بیش از آن و پیش از آن جهان اجتماعی را در نظر دارم. کسی که محمد و دینش را بشناسد، او را آنچنان که باید درک کند، تفکراتش را آنچنان که باید و آنطور که شایسته است بفهمد و در آنها غور و اندیشه و تأمل و تدبر و تفکر کند، آیا تبدیل به مسلمانی دیگر نمیکند؟

و از همین رهگذر خودتان علی و فاطمه، حسن و حسین، سجاد و باقر، صادق و موسی و رضا، جواد و هادی و حسن عسگری، و در نهایت مهدی -سلام و درود و صلوات خدا بر ایشان باد- را در نظر بگیرید که اگر درک درست و شناخت واقعی و کاملی از آنها داشته باشیم، چه تاثیری در محبت و همراهی و پیروی ما از آنان خواهد داشت. عموم ما حسین را دوست داریم و هرسال محرم برای او عزاداری میکنیم و با یاد او دمخوریم و سعی میکنیم پیروش باشیم. اما حقیقتا شناخت ما از او بسیار کم است. ما سیمای او را جز در همین هیئاتی که سالی چندشب در آن شرکت میکنیم در آئینه دیگری، که روج و جان بزرگ او را به ما بنمایاند، نمی بینیم. آنچه از او شنیده ایم را کامل نکرده ایم، عمق نداده ایم، بسط نداده ایم، بر قرآن و سنت و سیره خود او و نیز سایر معصومین عرضه و مقایسه نکرده ایم، و طبیعتا شناختمان از حسین هم ناقص است، هم سطحی است، هم گاهی اشتباه است و هم گاهی کاملا متناقض با خود او و تفکرات و منش و روش اوست. تازه، این وضعیت ما با حسینی است که از او نسبت به دیگر معصومین شناخت بسیار بیشتری داریم! اگر از یک کدام ما درباره زندگانی شگفت امام جواد علیه السلام بپرسند ما حتی قادر نیستیم یک دقیقه درباره او حرف بزنیم. اشتباه گفتم؛ قادر نیستیم حتی ده ثانیه درباره او حرف بزنیم! و تعریفش کنیم و نقاط پررنگ زندگی اش را نشان بدهیم و مهمترین و بارزترین مسائل زندگی و عملکرد ایشان را بازگو کنیم و چند حدیث از او بخوانیم و درکل قادر نیستیم درباره کسیکه او را امام میدانیم و بنده عزیز خدا میدانیم و اعجوبه خلقت میدانیم و بشر خدایی میخوانیمش، چندکلمه حرف بزنیم. مگر بین امام بودن امام حسین و امام باقر-علیهم السلام- فرقی و تبعیضی است؟ مگر میشود گفت امام حسین از امام جواد یا امام باقر یا امام کاظم یا امام حسن عسگری امام تر هستند!؟ مشخص است که چنین چیزی نداریم. حتی فکر کردن به آن خنده دار است. اما عجیب این است که ما به این طرز فکر میخندیم اما در عمل داریم به همین شیوه رفتار میکنیم و خودمان متوجه خنده دار بودن و مضحک بودن رفتارمان نیستیم.

البته همین شناخت نیم بندی که ما از پیامبر و از علی و از حسین و مهدی داریم ما را نجات داده و دست مان را گرفته است. نیاز نیست در این رابطه زیاد حرف بزنیم. چرا که نتایج این محبت مشخص است. اما سوال این جاست: اگر ما واقعا آنها را و تفکرات و دغدغه هایشان را بشناسیم و مفاهیم بی نهایت زیبا و عمیق و انسانی و جهانی آنها را بشناسیم و هضم کنیم و به آنها عمل کنیم و در راه عمل به آنها تلاش و جهاد کنیم، چه انقلابی در خودمان و خانواده مان و جامعه مان و شهرمان و کشورمان و جهان مان شکل خواهد گرفت؟ آیا نه این است که تمام جهان را عاشق محمد و علی و فاطمه و فرزندان آنها، و در پس این عشق و محبت تمام عالم را عامل به تفکرات و روش و منش آنها خواهیم کرد؟ آیا نه این است که جهان را محمدی و علوی و فاطمی و حسینی میکنیم؟

چندیش پیش خدا این توفیق و اجازه را داد که به دیدن و شنیدن زندگی و امامت امام جواد علیه السلام بنشینم. امامی که در سنین کودکی، یعنی در پنج سالگی، به امامت رسیدند و در همین سنین کودکی عجیبترین اتفاقات بشری را رقم زدند. با بزرگترین علمای جهان مناظره کردند. به بیش از سی هزار سوال و مساله ای که توسط هارون و علما و دانشمندان وقت، برای زمین زدن و ساقط کردن مقام علمی امام، طرح و پایه ریزی شده بود جواب دادند و پیچیده ترین عملیات های علمی و روانی و ی دشمن و حکومت، که بزرگترین حکومت جهان در آن زمان بود، را خنثی و مدیریت کردند. و ما از این امام عزیز و بزرگ و اعجوبه و دانشمندمان چه میدانیم؟ هیچ و چیزی کمتر از هیچ! عموم ما شیعیان فکر میکنیم امام جواد که در کودکی امام شدند، تا زمانی که بزرگ شدند همچون یک کودک نابالغ زندگی کرده اند! تصویر ما از ایشان یک امامی است که باید صبر کند تا بزرگ شود و بعد، آن زمانی که بزرگ شد، به کارهای امامت برسد! و به همین دلیل است که او را، به حکم اینکه امام ماست، دوست داریم؛ ولی کمتر از حسین! کمتر از رضا! کمتر از مهدی دوستش داریم! و باز باید تکرار کنم که محبت نتیجه شناخت است. به همین خاطر است که شخصا پیش از آشنایی با زندگانی امام جواد در دلم محبت کمتری، که برخواسته از معرفت باشد، نثار ایشان میکردم و محبت کمتری متوجه ایشان داشتم. اما حالا چه؟ از نهایت دلم عاشق ایشانم. از عمق قلب و جان و وجدانم ایشان را دوست دارم و درشگفتم از ایشان و بزرگی و عظمت شان. و دریغ میخورم که چرا دوستان و خانواده و برادران مسلمان و شیعه ام این حضرت را آنطور که باید نمی شناسند. این از خاطره اول.

مدتی است کتاب بالینی من کتاب "اسلام شناسی" از دکتر علی شریعتی است. این کتاب هشتصد صفحه ای دل من را برده است. و واقعا هرلحظه دعاگوی علی شریعتی ام که چنین میراث ماندگاری از خودش برجای گذاشته است. تصویری که علی شریعتی در این کتاب، که یکی از مهمترین آثار او نیز هست، از حضرت پیامبر به مخاطب ارائه میدهد با تمام تصاویری که پیش از این از پیامبر در ذهن داشتم متفاوت بود. متفاوت نه از این لحاظ و بدین معنی که وما تمام شنیده ها و دانسته هایم از پیامبر پیش از این کتاب غلط بود، نه؛ بلکه متفاوت از این نظر که شریعتی یک تصویر کامل و جامع از پیامبر، از اسلام، از زمان ظهور اسلام، از مفاهیمی که اسلام تقدیم بشریت کرده است، به تو ارائه میدهد. دانسته های اندک تو را کامل میکند، نقوص و اشتباهاتت را پاک میکند و برطرف میکند و اصلاح میکند، درکت از اسلام را واقعبینانه میکند، آنچه که اسلام داده و گرفته را به تو می نُمایاند و تو را به دیدار اسلام واقعی و حقیقی میبرد، شبهه های تاریخی را در حد بضاعت جواب میدهد، تو را از سطح اسلام به عمق رهنمون میشود، و این چنین است که تو فکر میکنی انگار اسلام تازه ای به تو نشان میدهد و تو را معترف میکند که گویی اسلامی که تو میشناختی یک اسلام دیگر بوده است! البته این شناخت دوباره، این معرفت نو و تازه، تو را عصبانی نمیکند، برافروخته و داغ و متعصب نمیکند؛ به دلیل اینکه اسلامی که به آن معتقد بودی را کنار میزند و اسلام تازه ای به تو عرضه میکند، او را تکفیر نمیکنی و به جنگش بلند نمیشوی؛ بلکه تو را آرام میکند و به تو آرامش و سکینه میبخشد و راحتت میکند. با خودت میگویی پس این بود آن اسلامی که بویی از آن به شمه ام رسیده بود! این بود آن توقعی که از آخرین پیامبر خدا و دین خاتم داشتیم و با دیدن وضع موجود فکر میکردیم یک جای کار می لنگد! این بود آن اسلامی که برای بشریت کافی است و سیرابش میکند و در نهایت همه به آن مسلمان و بلکه مومن میشوند!

و تو در آئینه کتاب اسلام شناسی علی شریعتی برای اولین بار تصویر خودت را به عنوان یک مسلمان بازمیشناسی. تازه میفهمی که به چیزی معتقد هستی و به چه دینی و به چه خدایی و به چه پیامبری سر تسلیم فرودآورده ای. و در نهایت این چنین است که شناختت از اسلام، شناختت از محمد و علی، محبتت را صدچندان میکند و تازه به یک قرابت جدید و عمیق تو را رهنمون میکند.

اینهمه را گفتم تا بگویم ما نیاز به یک بازتعریف در خودمان و هویت مان و دین مان و مرام مان و گذشته مان داریم. باید یکبار دیگر، و این بار جدی تر و عمیق تر و واقعی تر، خودمان را بشناسیم. منظور من از "خودمان" هم ناظر به هرآن چیزی است ما را و اعتقادات و فرهنگ مان را ساخته است. باید یکبار دیگر، شاید برای اولین بار!، اسلام را بشناسیم و در کوچه پسکوچه های مکه و مدینه با آن و پیامبرش آشنا شویم. یکبار دیگر مسلمان شویم. یکبار دیگر شیعه شویم. یکبار دیگر محمدی و علوی و فاطمی و حسینی شویم. یکبار دیگر جوادی و امام رضایی و موسی ابن جعفری شویم. و وقتی چنین شد، تازه محبت مان واقعی و عمیق و کامل میشود. باید آنقدر از کنار محمد و علی رد بشویم، آنقدر با آنها مأنوس باشیم، آنقدر در آنها و زندگی و حرفهایشان تفکر و تدبر و تأمل کنیم، که این شناخت ما را به یک محبت حقیقی برساند. من به جد معتقدم که عموم ما به معنای واقعی مسلمان نیستیم. چرا که اصلا نمیدانیم باید به چه چیزی و در برابر چه چیزی تسلیم و مومن باشیم! درک ما از این حضرات یک درک حداقلی و ناقص و حتی متناقض است. پس، شروع کنیم به دوباره لا اله الا الله گفتن، اشهد ان محمد رسول الله گفتن.

برای شروع من همین کتاب اسلام شناسی از دکتر علی شریعتی را توصیه میکنم. همچنین دیگر کتب علی شریعتی و شهید مطهری را. آثار مرحوم علی صفایی حائری را. آثار رهبری معظم انقلاب را. و البته در این مسیر کم کم با بسیاری از کتب خوب آشنا خواهیم شد. متفکرین ایرانی و غیر ایرانی، مسلمان و غیرمسلمان درباره اسلام، تاریخ اسلام، زندگی معصومین، و شرح و تفسیر و توضیح دعاها و نیایشها و صحبتهای اهل بیت. البته درباره اسلام کتاب زیاد نوشته شده است. نباید وقت را با خواندن کتابهای گزارش گونه که هیچ درک و معرفت تازه و جدیدی به تو نمیدهند و صرفا تکرار تاریخ، آن هم به سبک کتابهای مدرسه ای هستند!، هدر داد. ما به مورخی نیاز داریم که خود اهل دقت و توجه باشد و چراغش را بر نقاطی بیندازد که کمتر دیده شده. مورخ و تحلیلگری که به زبان روز مجهز باشد و پاسخگوی ذهن شکاک و ریزبین جوانان امروز باشد. معلم و متفکری که قادر به درک معانی عمیق و قادر به دیدن ظرائف اسلام و سیره نبوی و علوی باشد. اندیشمندی که مسلط به نحله های فکری معاصر باشد و بتواند تفاوت اسلام و سایر مکاتب را ببیند و بیان کند، و بتواند برتری اسلام را نسبت به دیگر مکاتب و ادیان به همگان بنماید. مورخ و متفکری که حاشیه ها و زوائدی که از خارج قرآن و سنت بر اسلام وارد شده اند را با علم و منطق بزداید و اسلام را آنچنان که هست، نه آنچنان که بعضی متحجرین میخواهند و بدان حکم میکنند، به تو بنماید. و بی تعارف جمع همه این تواناییها کار بسیار سختی است و افراد و اندیشمندان زیادی نیستند که از پس این کار برآمده باشند. علی شریعتی را از این منظر که در حد توان خودش سعی در انجام این امهات داشته ارجمند و مهم میدانم. وگرنه بی شک در آثار او هم نیز هستند مسائل قابل بحث، و هستند اشتباهات و سوءبرداشتها؛ که البته برای فهم و داوری و بسط و عمق و اصلاح همین نکات هم نیاز به اندیشمندان مومن و مصلح و روشنفکر داریم. اسلام، قرآن، سیره پیامبر و اهل بیت بسان یک اقیانوس بسیار گسترده و عمیق هستند که هر غواصی را قدرت غوطه زدن در آنها نیست. از این اقیانوس هر کس به اندازه ظرف خود آب برمیدارد. و هر غواصی به اندازه قدرت بازوی تفکر و تدبر و تأمل خودش در آن شنا میکند و غواصی میکند و سیر میکند و بهره میبرد. برای همین است که ما میبایست در این چهارده قرن بیشترین کاوشها و تحقیقها و پژوهشها را درباره قرآن و سنت انجام میدادیم، و متاسفانه ندادیم. درک ما از اسلام تقلیل پیدا کرده است به یک سری مسائل سطحی. در عموم مسائل رضایت داده ایم به یک اسلام حداقلی. وگرنه آن اسلامی که در قرآن و سیره نبوی و اهل بیت معرفی شده، جهانی از علم و دانش و تکاپو و جستجو و ماجراجویی علمی، فکری، روحی، معنوی، اقتصادی، اجتماعی، ی و جهادی است. اما ما که مسلمان هستیم چگونه ایم؟ بی تعارف باید بگوییم و اعتراف کنیم که یک مسلمان بی تحرک، بی انگیزه، دچار روزمرگی، معتاد به حقیرترین وجوه زندگی، بی نظم، خسته، سطحی، و در خیلی موارد دروغگو، تنبل، ریاکار، ظالم و زورگو و که خودتان میدانید و هرروز در جوامع مسلمان دیده ایم و می بینیم.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست از مسلمانی ماست

خیلی حرف زدم و اصولا قرار بود این نوشته چندخط بیشتر نباشد. دوستان و همراهان! ما چاره ای نداریم جز خواندن و خواندن و خواندن، و البته خوب خواندن و چیزهای خوب خواندن. با خواندن است که همه تصورات مان باطل خواهد شد و ما تصویر تازه ای از خود و حیات مان خواهیم دید. با خواندن و شناخت است که ما تازه متوجه میشویم چه چیزهایی را دوست داریم و چه چیزهایی را باید چگونه دوست داشته باشیم. با خواندن و شناخت و تفکر و تدبر است که شخصیت کاذب و ناقص و متناقض مان را ویران میکنیم و بر آن ویرانه ها خودِ دیگری از نو میسازیم و بنیان میکنیم. حیف است نادیده و ناشنیده از دنیا برویم و این جسم را، این روح و قلب و جان و وجدان را محروم از دیدنیها و شنیدنیها و چشیدنیها و لمس کردنیها نثار خاک کنیم و به گور ببریم. و حیف است که پیش از آنکه جسم مان را به گور ببریم خودمان را و روح مان و عقل مان را به گور جهل و تاریکی و ظلم بسپاریم.

محبت، نتیجه شناخت است. آن محبتی که فردای قیامت دست ما را میگیرد آن محبت واقعی است. آن محبتی است که ما را به تحرک وادارد. آن محبتی است که ما را از تناقصات و اشتباهات برهاند و روح مان را به پرواز درآورد. شاید فردای قیامت، علی رغم گمان و خواست و تمتیل ما، به ما گفتند محبتی که ما از شما انتظار داشتیم و در عوض آن به شما قول دستگیری داده بودیم، این محبت حداقلی و سطحی نبود. در این صورت، چه میکنیم؟

 

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...

بیا که دست به کاری زنیم کارستان

امیدوار یا ناامید؟

یک ,اسلام ,امام ,مان ,تو ,محبت ,است که ,و در ,را به ,و به ,ما از ,باید یکبار دیگر، ,کتاب اسلام شناسی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها